رضا عزیزی از خدامه

دور و بره تو یه مشت آدمن که هر کدومشون یه جور دورم زدن
منم یه کم اخلاقای بد داشتم
ولی با روزای بدت ساختم

همش خاطره بارون دوباره توسرم
ببین بارون میزنه به چشمای ترم
حبس اتاقمو دیگه جاییم نمیرم
ببین منو اصلا یادت میاد بی رحم

ازخدامه بهش عادت کنی
بری بگی دیگه راحت شدی
اصلا فرقی نداره برات
بدونی من کجام
دوباره از لبم رفته خنده هام

زیاد میخواستمت ولی
فایده نداشت اصلا
راحت گذاشتی پشتمون
همه بگن
این زندگی نیست که ببینمت
هی با چشم خیس
یه شمع یه بغز یه عکس
یه نفر که دیونته
خوابش ببره باز
سرش هی روشونته
میترسم از دور ببینمت
میترسم از

ازخدامه بهش...