محمد سواسری فراموشی

قمار برده رو آسون گرفتم
دلم دل باخت و دستامو رو‌کرد
قبوله باختم این باخت اما
یه جنگ تازه رو در من شروع کرد
غرورم واسه ی بازنده خوبه
برای هضم این دلتنگیا نه
نمیدونم با این قلبی که دارم
برای دل بریدن زوده یا نه
فراموشی یه وقتایی عذابه
یه وقتایی چه بی اندازه خوبه
هراحساسی بتونه حتی یک آن
هواتو از سرم بندازه خوبه
نمیدونم چرا خیلی غریبم
با این آدم که حالا روبرومه
یه روزی جاش روی شونه هام بود
همین دستایی که دورگلومه
هنوز داغم نمیدونم که سینم
چقدزخمای سرواکرده داره
همین حرفای تو دل مونده یک روز
دمار از روزگارم در میاره
فراموشی یه وقتایی عذابه
یه وقتایی چه بی اندازه خوبه
هراحساسی بتونه حتی یک آن
هواتو از سرم بندازه خوبه
نمیدونم چرا خیلی غریبم
با این آدم که حالا روبرومه
یه روزی جاش روی شونه هام بود
همین دستایی که دورگلومه